برای خرید به ادامه بروید

35 تومان


دو پرنده
| ادامه مطلب...

جابر بن يزيد جعفي حكايت كند:
در يكي از سال ها، به همراه حضرت باقرالعلوم عليه السلام رهسپار مكه معظمه شدم.
در بين راه، دو پرنده به سمت ما آمدند و بالاي كجاوه امام محمد باقر عليه السلام نشستند و مشغول سر و صدا شدند، من خواستم آن ها را بگيرم تا همراه خود داشته باشم، ناگهان حضرت با صداي بلند، فرمود: اي جابر! آرام باش و پرندگان را به حال خود واگذار، آن ها به ما اهل بيت عصمت و طهارت پناه آورده اند.
عرضه داشتم: مولاي من! مشكل و ناراحتي آن ها چيست، كه اين چنين به شما پناهنده شده اند؟!
حضرت فرمود: آن ها مدت سه سال است كه در اين حوالي لانه دارند و هرگاه تخم مي گذارند تا جوجه شود، ماري در اطراف آن ها هست كه مي آيد و جوجه هاي آن ها را مي خورد.
اكنون پرندگان به ما پناهنده شده تا از خداوند بخواهم كه آن مار را به هلاكت رساند؛ و من نيز در حق آن مار نفرين كردم و به هلاكت رسيد؛ و پرندگان در امان قرار گرفتند.
جابر گويد: سپس به راه خود ادامه داديم تا نزديك سحر و اذان صبح به بياباني رسيديم؛ و من پياده شدم و افسار شتر حضرت را گرفتم؛ و چون حضرت فرود آمد، در گوشه اي خم شد و مقداري از شن ها را كنار زد و در حال كنار زدن شن ها، چنين دعايي را بر لب هاي خود زمزمه مي نمود: خداوندا! ما را سيراب و تطهير و پاك گردان.
ناگهان سنگ سفيدي نمايان شد و امام عليه السلام آن سنگ را كنار زد و چشمه اي زلال و گوارا آشكار گرديد، و از آن آب آشاميدم و نيز براي نماز وضو گرفتيم.

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام باقر,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 17:48
لاضرر و لا ضرار


زراره از حضرت باقر(ع ) نقل ميكند كه ایشان فرمودند سمره بن جندب در باغستان مردي از انصار داشت خانه انصاري در ابتداي باغ بود و سمره هرگاه ميخواست وارد باغ شود، بدون اجازه ميرفت كنار درخت خرمايش . انصاري تقاضا كرد هر وقت ميل داري داخل شوي اجازه بگير سمره بحرف او ترتيب اثري نداد و بدون اجازه وارد مي گرديد.
انصاري شكايت بحضرت رسول (ص ) برد و جريان را عرض كرد ايشان از پي سمره فرستادند او را از شكايت انصاري آگاه و دستور دادند هر وقت ميخواهي داخل شوي اذن بگير. سمره امتناع ورزيد، آنجناب فرمود در اينصورت پس بفروش . با قيمت زيادي تقاضاي فروش كردند او راضي نميشد، همينطور مرتب قيمت را بالا مي بردند و نمي پذيرفت تا اينكه فرمودند در مقابل اين درخت ، درختي در بهشت برايت ضامن ميشوم ابا كرد. از واگذار كردن درخت ((فقال رسول الله (ص ) للانصاري اذهب فاقلعها و ارم بها اليه فانه لا ضرر و لاضرار في الاسلام )) پيغمبر(ص ) فرمود برو درخت را بكن و بينداز پيشش در اسلام زيان نيست و زيان رساندن هم وجود ندارد

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام باقر,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 17:41
اطعام شیعیان


سدير يكي از شاگردان امام باقر عليه السلام بود. او مي گويد: امام باقر عليه السلام به من فرمود: اي سدير آيا روزانه يك برده آزاد مي كني؟
عرض كردم: نه.
امام عليه السلام فرمود: در هر ماه چطور؟
عرض كردم: نه.
حضرت فرمود: درهر سال چطور؟
عرض كردم: نه.
امام عليه السلام گفت: سبحان الله، آيا دست يكي از شيعيان ما را مي گيري و به خانه ببري و به او غذا دهي تا سير شود؟ به خدا سوگند اين كار بهتر از آزاد كردن برده اي است كه از فرزندان حضرت اسماعيل باشد.

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام باقر,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 17:39
مجالست شیعیان با یک دیگر


مسير گويد: امام باقر عليه السلام به من فرمود:آيا شما شيعيان با يكديگر خلوت و گفتگو مي كنيد و آنچه مي خواهيد مي گوييد؟
عرض كردم: آري به خدا، با يكديگر خلوت مي كنيم (در مجالسي كه مخالفين شيعه نباشند با يكديگر مي نشينيم) و گفتگو مي كنيم و آنچه مي خواهيم (از ويژگيهاي شيعه) بيان مي كنيم.
حضرت فرمود: همانا به خدا من دوست دارم كه در بعضي از آن مجالس با شما باشم، به خدا بود و نسيم (عقايد و گفتار حق شما) را دوست دارم، شما هستيد كه از دين خدا و دين ملايكه او برخورداريد، پس با تلاش و تقوا (خود و ما را) كمك كنيد.

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام باقر,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 17:38
نتیجه شوخی با نامحرم


ابوبصير گويد: در كوفه براي زني قرآن مي خواندم. يك بار در موردي با او شوخي كردم! بعد از مدتي كه به خدمت امام باقر عليه السلام رسيدم مرا مورد مذمت و سرزنش قرار داد و فرمود: كسي كه در خلوت مرتكب گناه شود خداوند به او نظرلطف نمي كند. چه سخنی به آن زن گفتي؟
از روي شرم و حيا سر در گريبان افكندم و توبه كردم.
امام باقر عليه السلام فرمود: شوخي با زن نامحرم را تكرار نكن

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام باقر,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 17:37
من غمگین و دل گرفته ام
| ادامه مطلب...

جابر گويد: خدمت امام باقر عليه السلام رسيدم، حضرت فرمود: اي جابر به خدا سوگند كه من غمگين و دل گرفته ام.
عرض كردم فدايت شوم دل گرفتگي و اندوه شما چيست؟
حضرت فرمود: اي جابر! همانا خالص و صافي دين خدا به دل هر كس در آيد از غير او بگردد.
تاي جابر! دنيا چيست و اميدواري چه باشد؟ مگر دنيا غير از خوراكي است كه خوردي ياجامه اي كه پوشيدي يازني است كه به او رسيدي؟
اي جابرگ همانا مومنين به ماندن در دنيا دل بسنتد و از رسيدن به آخرت گريزي ندارد.
خرت خانه بقا و دنيا خانه فناست، ولي اهل دنيا غافلند و گويا مومنانند كه آگاه و اهل تفكر و عبرتند: آن چه با گوشهاي خود مي شنوند آنها را از ياد خدا كر نكند و هر زينتي را كه چشمشان بيند از ياد خدا كورشان نسازد. پس به ثواب آخرت رسيدند چنانكه به اين دانش رسيدند.

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام باقر,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 17:28
مصلح باید دانا به نزاع باشد
| ادامه مطلب...

(عبدالملك ) گويد : بين حضرت باقر عليه السلام و بعضي فرزندان امام حسن عليه السلام اختلافي پيدا شد ، من خدمت امام رفتم و خواستم در اين ميان سخني بگويم تا شايد اصلاح شود .
امام فرمود : تو چيزي در بين ما مگو ، زيرا مثل ما با پسر عمويمان مانند همان مردي است كه در بني اسراييل زندگي مي كرد ، و او را دو دختر بود يكي از آن دو را به مردي كشاورز و ديگري را به شخصي كوزه گر شوهر داده بود .
روزي براي ديدن آنها حركت كرد؛ اول پيش آن دختري كه زن كشاورز بود رفت و از او احوال پرسيد : دختر گفت : پدرجان شوهرم زراعت فراواني كرده اگر باران بيايد حال ما از تمام بني اسراييل بهتر است .

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام باقر,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 17:24
مومن برادر مومن


امام باقر عليه السلام فرمود : جماعتي از مسلمين به سفري رفتند و راه را گم كردند تا بسيار تشنه شدند .
(از جاده به كناري رفتند) و كفن پوشيدند و خود را به ريشه هاي درختان (مرطوب ) چسبانيدند .
پيرمردي سفيد پوشي نزد آنها آمد و گفت : برخيزيد ، باكي بر شما نيست ، اين آب است . آنها برخاستند و آشاميدند و سير آب گشتند .
گفتند : اي پيرمرد خدا ترا رحمت كند تو كيستي ؟ گفت : من از طايفه جني هستم كه با رسول خدا صلي الله عليه و آله بيعت كردند . از پيامبر صلي الله عليه و آله شنيدم كه مو من برادر مو من ، و چشم و راهنماي اوست ، شما نبايد با بودن من از تشنگي از بين برويد

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام باقر,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 17:22
پاسخ کریمانه
| ادامه مطلب...

روزی مردی مسیحی قصد داشت تا با مسخره کردن امام باقر (ع) ایشان را خشمگین کند و به این وسیله برای خود و برخی از رهگذران نادان، اسباب خنده و شادی فراهم نماید. برای اجرای نقشه اش، سر راه امام قرار گرفت. وقتی امام به نزدیکش رسید، در حالی که نیش خندی به لب داشت، با صدای بلند گفت: سؤالی دارم. امام آماده شنیدن سؤال شد. مرد با بی ادبی گفت: آیا تو بقر هستی؟ و خنده احمقانه ای سر داد تا رهگذرانی هم که سؤالش را شنیده بودند، بخندند. امام باقر (ع) بدون این که ذرّه ای عصبانی شود، به آرامی گفت: نه، من باقر هستم.

مرد مسیحی که به هدف خود نرسیده بود، سعی کرد به امام طعنه بزند. بنابر این از آن حضرت پرسید: آیا تو فرزند یک آشپز هستی؟ امام باقر (ع) با این که به قصد زشت او پی برده بود، با حوصله این طور پاسخ گفت: آشپزی حرفه مادرم بود [داشتن حرفه آشپزی که عیب نیست ].

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام باقر,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 17:21
امام باقر و دو کبوتر


محمد بن مسلم گويد: روزى خدمت امام باقر عليه السلام بودم كه يك جفت قمرى آمدند و روى ديوار نشسته طبق مرسوم خود بانگ مى‏كردند، و امام باقر عليه السلام ساعتى به آنها پاسخ مى‏گفت، سپس آماده پريدن گشتند، و چون روى ديوار ديگرى پريدند، قمرى نر يك ساعت بر قمرى ماده بانگ مى‏كرد، سپس آماده پريدن شدند،

من عرض كردم: قربانت گردم، داستان اين پرندگان چه بود؟

فرمود: اى پسر مسلم هر پرنده و چارپا و جاندارى را كه خدا آفريده است نسبت بما شنواتر و فرمانبردارتر از انسانست، اين قمرى بماده خود بدگمان شده و او سوگند ياد كرده بود كه نكرده است و گفته بود به داورى محمد بن على (علیه السلام)راضى هستى؟ پس هر دو بداورى من راضى گشته و من بقمرى نر گفتم: كه نسبت به ماده خود ستم كرده‏اى او تصديقش كرد.

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام باقر,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 17:17
نتیجه احترام نذاشتن به مادر
| ادامه مطلب...

از امام باقر(عليه السلام) روایت است که در بنی اسرائیل عابدی بود بنام جریح، که در صومعه خویش به عبادت مشغول بود.

روزی مادرش در حالی که وی به نماز اشتغال داشت، وی را بخواند، و او مادر را پاسخ نداد ـ (در بعضی روایات آمده که اگر جریح فقیه می بود می دانست که قطع نماز نافله و پاسخ مادر از نماز افضل بود) ـ مادر برگشت، و بار دوم آمد و او را صدا زد، و باز پاسخ نداد، تا سه بار. در این بار مادر وی را نفرین کرد و گفت: از خدای بنی اسرائیل می خواهم که تو را به خود واگذارد و یاریت نکند.

روز بعد زن بدکاره ای به کنار صومعه او آمده و فرزندی را که در رحم داشت در آنجا وضع حمل کرد، و ادعا کرد که فرزند از آن جریح است. در میان بنی اسرائیل شایع شد که آن کس که مردمان را از زنا نهی می نمود خود مرتکب زنا گشته است! حاکم دستور داد وی را بدار کشند، مادر بر سر و روی زنان به پای چوبه دار آمد. جریح گفت ساکت باش که این نتیجه همان نفرین تو است.

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام باقر,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 17:12

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 36 صفحه بعد


.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.